خاطرات شیرین رادینم

یازده ماهگی

رادینم عزیزکم،تند تند داری بزرگ میشی.هر روز تغییر میکنی،هر روز یه کار جدید یاد میگیری...از 21 شهریور راه رفتنت کامل شد و تونستی بدون گرفتن تگیه گاه خودت بلند بشی و راه بری...از اول تا آخر حیاط خونه باباجون و پیاده روی میکنی...میتونی در اتاق رو ببندی و باز کنی و دیگه پشت در نمیمونی...دندونای بالا دارن درمیان و خیلی تو رو اذیت میکنن،یه روز دست من و کردی تو دهنت و با تمام وجودت فشار دادی و گازم گرفتی.خیلی به موبایل من و اهنگ عروسک قشنگه من وابسته شدی،به خصوص موقع خواب و من دارم سعی میکنم این عادت و ترک کنی.خیلی دوس داری که بری توی حیاط یا از خونه بری بیرون،داری حسابی ددری میشی...جانان کوچولوی مامان دیگه نمیشه چیزی رو از تو قایم کرد،دنبالش میگردی...
24 شهريور 1394

راه رفتن گل پسر

رادینم،گل پسرم،جوانمرد کوچک من 11 شهریور برای من یکی از بهترین روزای زندگیم بود.ساعت 8/10 دقیقه شب برای اولین بار کاملا مستقل تونستی راه بری.دفعه اول 2-3 متر تند تند رفتی و افتادی(فاصله دو تا مبل روبروی هم)بار دوم 2-3 متر و بار سوم 7-8 متر از اول تا آخر سالن خونه مامان جون.بعدش دیگه از هال به آشپزخونه و اتاق و .... من از هیجان دلم میخاست جیغ بزنم و بپرم بالا.قلبم تند تند میزد میزد و لبریز از شادی بود.اولین قدم هات خیلی ناگهانی بود و نرسیدم فیلم بگیرم اما دومین و سومین بارش ضبط شد. جوجه قشنگم،خودتم خیلی هیجان زده شده بودی.من و مامان جون و بابایی برات دست میزدیم و من هم جیغ و هورا.تو هم تند تند از این طرف به اون طرف میرفتی و با خوشحالی آواز میخ...
14 شهريور 1394
1